شیرها خاطرشان هست که آهوی منی

 
هر طرف رو کن و تردید نکن سوی منی

                             باز در چشم‌ رس دیده‌ی پر سوی منی‌

تا ابد گر چه عزیزی ولی از یاد نبر

                             چشم من باشی، در سایه ابروی منی

در غمم رفته‌ای و با خوشی‌ام آمده‌ای

                             چه کنم؟ خوی تو این است پرستوی منی

چشم بادامی و شیرین و خوش و بانمکی

                             چینی و تازی و ایرانی و هندوی منی

گوش تا گوش به صحرا بخرام و نهراس

                             شیرها خاطرشان هست که آهوی منی

شعر از مهدی فرجی

دزد باورها

گویند روزی دزدی در راهی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند.

او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟

گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم، نه دزد دین! اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال خللی می یافت، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.